به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، فاطمه سیلاخوری، مادر شهیدان احمد و محمد کشوری، شامگاه پنجشنبه و در آستانه ایام سوگواری فاطمیه(ع) در بیمارستان شفای ساری به فرزندان شهیدش پیوست. وی چهار روز پیش از درگذشت، بر اثر عارضه سکته مغزی به کما رفته بود که پس از انجام مراحل درمانی در بیمارستانهای رازی قائمشهر و شفای ساری دار فانی را وداع گفت.
فاطمه سیلاخوری که نقش اساسی در شکلگیری انقلاب اسلامی و مبارزات انقلابی در مازندران، تهران و شهرهای مذهبی ایران داشته در راهاندازی شهرستان تازهتأسیس سیمرغ به مرکزیت شهر کیاکُلا نقش داشته است، دو فرزند خویش را در راه انقلاب و دفاع از جمهوری اسلامی ایران تقدیم نظام کرد. بیشتر اطلاعاتی که از شهدای این مادر عزیز در میان رسانهها و افراد نقل میشود، مربوط به فرزند ارشد یعنی احمد کشوری است. احمد کشوری فعالیتهای گسترده و مبارزاتی داشته که وی را به یک شهید شاخص مبدل کرده است.
احمد کشوری، پسر ارشد این مادر بزرگوار کسی بود که در ارتش جمهوری اسلامی ایران از شاخصترین شهدای کشور محسوب میشود که پیروزیهای مقتدرانهای را با مبارزات خویش رقم زده است. وی در تیرماه 1332 در خطه سرسبز شمال، به دنیا آمد، پدرش فردی شجاع و ظلم ستیز بود، از شجاعت پدر همین بس که علیرغم تصدی پست فرماندهی ژاندارمری در یکی از شهرهای شمال، به مبارزه با سردمداران زر و زور پرداخت و در نهایت مجبور به استعفا شد و به کشاورزی روی آورد. از ایمان و قدرت روحی مادرش نیز همین بس که هنگام دفن شهید احمد کشوری، در حالی که عکس او را میبوسید، پرچم جمهوری اسلامی ایران را که با دست خود دوخته بود بر سر مزار فرزند آویخت و فریاد زد: «احسنت پسرم، احسنت». شهید احمد کشوری در سال 1351 وارد هوانیروز شد. او در آنجا مسایل و موضوعاتی را دید که به لحاظ مغایرت با مبانی اعتقادی، رنجش میداد اما سعی میکرد در معاشرت با استادهای خارجی، به گونهای رفتار کند که آنها را تحت تأثیر خود قرار دهد, در این مورد میگفت: «من یک مسلمانم و مسلمان نباید فقط به فکر خود باشد». به علت هوش و استعدادی که داشت، دورههای تعلیماتی خلبانی هلیکوپترهای «کبرا» و «جت رنجر» را با موفقیت به پایان رساند.
کشوری چه پیش از انقلاب و چه همراه انقلاب و چه بعد از انقلاب، برای اعتلای اسلام ایستاد و مقاومت و در اکثر تظاهرات شرکت کرد. در زمان بختیار خائن، با چندتن از دوستانش طرح کودتا را برای سرنگونی این عامل آمریکا ریختند و آن را نزد آیتالله پسندیده، برادر امام(ره)، بردند. قرار بر این شد که طرح به نظر امام خمینی(ره) برسد و در صورت موافقت ایشان اجرا شود اما با هوشیاری امام(ره) و بیباکی امت، انقلاب اسلامی در 22 بهمن پیروز و دیگر احتیاجی به این کار نشد.
وی به جبهه رفت و چون گذشته، سلحشورانه جنگید؛ به طوری که بیابانهای غرب کشور را به گورستانی از تانکها و نیروهای دشمن و مزدوران خارجیاش تبدیل کرد. بدون وقفه و با تمام قدرت و قوا میکوشید، پروازهای سخت و خطرناک را از همه زودتر و از همه بیشتر انجام میداد. عشق شهید کشوری به امام(ره)، چه قبل از انقلاب و چه بعداز انقلاب، وصف ناکردنی است. بعد از انقلاب وقتی که برای امام(ره) کسالت قلبی پیش آمده بود، وی در سفر بود. در راه، وقتی که این خبر را شنید، از ناراحتی ماشین را در کنار جاده نگه داشت در حالی که میگریست. وقتی به تهران رسید، به بیمارستان رفت و آمادگی خود را برای اهدای قلب به رهبرش اعلام کرد.
در روز 15 آذرماه سال 59 در حالی که از یک مأموریت بسیار سخت، پیروزمندانه باز میگشت، در دره «میناب» ایلام مورد حمله نابرابر چند هواپیمای جنگی دشمن قرار گرفت و در حالی که بالگردش در اثر اصابت راکتها به شدت در آتش میسوخت، آن را تا موضع خودی رساند و آن گاه در خاک وطن سقوط کرد و شربت شیرین شهادت را مردانه نوشید. چندی بعد در دوم آذر1361 محمد کشوری برادر کوچکتراو که بسیجی بود درجبهه قصر شیرین به شهادت رسید.
شخصیتهای بسیاری درباره مادر این شهیدان والامقام روایتهای مختلفی را بیان کردهاند. یکی از این روایات از سردار باقرزاده فرمانده کمیته جستوجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح مطرح شده است که روایت مادر شهیدان کشوری از فرزند کوچکتر خود یعنی شهید محمد کشوری است.
سردار باقرزاده در خاطرهای از مادر شهیدان کشوری میگوید: آن شیرمرد ارتش جمهوری اسلامی در هوانیروز مرد شجاعی بود که مادرش برایم تعریف میکرد وقتی احمد شهید شد تحملش برایم بسیار سخت بود. همرزمانش از من خواستند او را در تهران به خاک بسپاریم. خانواده شهید کشوری اهل مازندران بودند و علیالقاعده باید شهیدشان را در آنجا به خاک میسپردند. اخیراً هم شهرشان به یاد شهید کشوری به نام «سیمرغ» نامگذاری شده است. وقتی همرزمان شهید چنین درخواستی را از مادر شهید داشتند، ایشان پذیرفت. ببینید خانواده شهدا چه روح بلندی دارند.
فرمانده کمیته جستوجوی مفقودین ستادکل نیروهای مسلح در ادامه نقلش از مادر شهیدان کشوری میگوید: بعد از چند ماه فرزند دوم من محمد به جبهه رفت. 15 ساله بود که در عملیات محرم شهید شد. میدانستم اگر محمد هم برود ممکن است شهید بشود، ولی فکر نمیکردم به این زودی شهید شود. 10 روزی طول کشید که او را به تهران منتقل کردند. بعد به ما خبر دادند بیایید پیکر را ببینید. به همراه خانواده و فامیل به بیمارستانی رفتیم که شهید را در آنجا برده بودند. شهید را داخل یک سالن و درون یک تابوت گذاشته بودند. در تابوت را هم باز کرده بودند به قدری حادثه شهادت پسرم برای من سنگین بود که وقتی با پیکر مواجه شدم از شدت حزن و اندوه بلند فریاد زدم محمد! محمد! یک لحظه دیدم فرزندم چشمانش را باز کرده و نگاهی به من انداخت بعد داخل تابوت چرخید و نگاهی هم به پدرش انداخت. همه گفتند او زنده است. بعد که خوب نگاه کردیم، فهمیدیم هر دو پایش را در جبهه جا گذاشته و یک تیر هم به قلبش اصابت کرده و به این ترتیب او شهید شده بود.